ایران صدا

انار

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان پیرزنی بود به نام بی بی مونس. او تک و تنها زندگی می کرد. در باغچه ی خونه ی نقلی بی بی درخت اناری بود که هر سال انارهای سیاه و شیرین […]

انار ادامه مطلب

نارگیلی

در جنگل سر سبز و پر درختی چند گوریل با هم زندگی می کردند آنها با هم دوست بودند، اسم یکی از ان گوریل ها نارگیلی بود. او با باقی تفاوت داشت و تفاوت او در این بود که خیلی

نارگیلی ادامه مطلب

یک آرزو

در یک مزرعه کوچکی دهقان جوانی با زن و پسرش زندگی می کردند. آنها از زندگیشان راضی بودند تا اینکه یک روز که دهقان به خانه اش بر می گشت زن و شوهری را دید که خیلی پیر بودند و

یک آرزو ادامه مطلب

عنکبوت کوچک

جورج، عنکبوت کوچک داستان از آدمها خیلی می ترسید و این مساله باعث نگرانی پدر و مادرش شده بود تا اینکه یک روز پدر جورج کوچولو تصمیم گرفت با او صحبت کند و علت ترس پسرش را بفهمد. وقتی آنها

عنکبوت کوچک ادامه مطلب

گردش کوتاه

دهقان زحمتکشی بود که پسری بد اخلاق داشت و از همه چیز ایراد می گرفت. مرد سعی می کرد تا رفتار پسرش را درست کند ولی موفق نمی شد. یک شب که دهقان و پسرش از مزرعه به خانه برگشتند

گردش کوتاه ادامه مطلب

مدرسۀ مهری

مهری کوچولو تا صدای زنگ مدرسه را شنید رفت کنار پنجره ایستاد و در انتظار رفتن به مدرسه لحظه شماری می کرد. بابا ی مهری به او گفته بود که او وقتی می تواند به مدرسه برود که ساعت هفت

مدرسۀ مهری ادامه مطلب

سنگ‌تراش

در زمانه های قدیم سنگتراشی بود که هر روز با پسرش تخته سنگها را می تراشیدند تا برای ساختن ساختمان سنگ درست کنند. سنگتراش در کار خود خیلی مهارت داشت و چون کارش خوب بود مشتری های زیادی داشت. یک

سنگ‌تراش ادامه مطلب

صدای آب

در یک کوچه ی زیبا کنار درخت های سیب و هلو، درختی بود پر از شکوفه های زیبای زرد آلو. پای درختها جوی آبی بود که راه خودش را از میان کوچه ها و باغها باز می کرد و به

صدای آب ادامه مطلب

گرگ نادان

چوپانی بود که سگی پیر داشت یک روز او تصمیم گرفت که سگ را ببرد و در جنگل رها کند و بعد از آن به فکر نگهبان دیگری برای گوسفنده و روباه خود باشد……   گوینده: مریم نشیبا نویسنده: علیرضا

گرگ نادان ادامه مطلب

یک اسم

در قدیم ها پسر کوچکی بود که با پدر و مادرش در یک کلبه کوچک در جنگل زندگی می کردد. پسر بچه داستان ما اسمی نداشت و دنبال اسمی برای خود می گشت. یک روز رفت و رفت تا به

یک اسم ادامه مطلب

تربچه نقلی

در یک باغچه ی بزرگ کنار سبزی ها و درخت های دیگر یک تربچه نقلی زندگی می کرد. او از اینکه در خاک بود خسته شده بود و می خواست بیرون بیاید. خاک که صدای تربچه را شنید..   گوینده:

تربچه نقلی ادامه مطلب

سبد خرید