ایران صدا

مهمانی بزرگ

در زمانهای قدیم در شهری کوچک مرد بازرگانی زندگی می کرد او از مال دنیا چیزی کم نداشت و بسیار ثروتمند بود،او یک روز خدمتکار خود را صدا می زند و به او می گوید که می خواهد مهمانی بزرگی

مهمانی بزرگ ادامه مطلب

احمد خجالتی

یکی بود یکی نبود در روستایی سرسبز، احمد و خانواده اش زندگی می کردند احمد پسری خجالتی بود و این را همه ی مردم ده می دانستند و مادر احمد از این ماجرا خیلی ناراحت بود تا اینکه مادربزرگ او

احمد خجالتی ادامه مطلب

خواب

پسر کوچولویی بود به نام علی، او خواب را اصلاً دوست نداشت و دلش می خواست فقط بازی کند، یک روز بعد از ظهر که همه ی اعضای خانواده ی علی کوچولو خواب بودند و او در حال بازی کردند

خواب ادامه مطلب

آقای باتجربه، آقای بی‌تجربه

زن و شوهری بودند که دو دختر به نامهای “این” و “اون” داشتند. “این” بزرگتر و “اون” کوچکتر بود. پدر و مادر آنها فکر می کردند که مهمترین وظیفه شان پیدا کردن شوهرهای خوب برای دخترانشان هست و پدر آنها

آقای باتجربه، آقای بی‌تجربه ادامه مطلب

سه دزد

در روزگاران قدیم پادشاه پیری عمرش تمام شد و پسر جوانش جانشین او شد. پسر از ناراختی مرگ پدر خود را در اتاقی حبس کرد و این باعث شده بود که همه ی اطرافیان شاه نگران شوند. یک روز وزیر

سه دزد ادامه مطلب

انار

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان پیرزنی بود به نام بی بی مونس. او تک و تنها زندگی می کرد. در باغچه ی خونه ی نقلی بی بی درخت اناری بود که هر سال انارهای سیاه و شیرین

انار ادامه مطلب

نارگیلی

در جنگل سر سبز و پر درختی چند گوریل با هم زندگی می کردند آنها با هم دوست بودند، اسم یکی از ان گوریل ها نارگیلی بود. او با باقی تفاوت داشت و تفاوت او در این بود که خیلی

نارگیلی ادامه مطلب

دونه برفی

ابرهای سفید آسمان را پوشانده بودند و هوا خیلی سرد شده بود برفک روی ابرها نشسته بود و با برادرش در مورد اینکه چه قدر خواهر و برادرهایشان پرواز کردند و به زمین رفتند صحبت می کردند و…   گوینده:

دونه برفی ادامه مطلب

سبد خرید