یکی بود یکی نبود. روزی از روزها گنجشکی توی لانه اش نشسته بود و داشت آسمان را تماشا می کرد.آقا گنجشکه آرزو داشت که یک قبا داشته باشد، تا در سرمای زمستان آن را بپوشد. یک مرتبه باد هو کشید و پنبه دانه ای را انداخت توی لانه گنجشکه…
گوینده: آزاده آل ایوب
نویسنده: اسدالله شعبانی
منبع: ایران صدا