روباه دم بریده و خاله پیرزن

روباهی بود زبر و زرنگ با دم قشنگ. یک روزآقا روباهه از جنگل بیرون آمد و به طرف مزرعه ای که در آن جا بود رفت تا شکمی از عزا در بیاورد. روباهه رفت تا در گوشه ای از مزرعه به کلبه خاله پیرزن رسید. جلو در کلبه یک سنگ دانه قیمتی افتاده بود. روباه پیش خودش گفت: شاید یک روز به دردم بخورد پس آن را برداشت و در گوشه ای زیر خاک قایم کرد. آن وقت توی کلبه خاله پیرزن سرک کشید یک کاسه پر از شیر دید…

 

گوینده: آزاده آل ایوب
نویسنده: اسدالله شعبانی


منبع: ایران صدا

سبد خرید