نگی نگران

…یک روز نگی تصمیم گرفت کاری انجام دهد که بی‌خطر باشد و نگرانش نکند. او فکری کرد و با خودش گفت:”” فهمیدم! یک ژاکت برای خودم می‌بافم.”” او شروع کرد به بافتن.
اما خیلی زود، فکرهای نگران‌کننده به سراغش اومد….
سلام به همه‌ی دخترای گلم و پسرای عزیزم. امروز می‌خوام براتون قصه‌ی “”نگی نگران””رو تعریف کنم. امیدوارم دوست داشته باشید.
دوستای من “”نگی “”همیشه نگرانه؛ همه از این رفتار و حال نگی ناراحتند. به نظر شما می‌شه نگرانی نگی برای همیشه از بین بره؟ از شما دعوت می‌کنم این داستان رو بشنوید.

 

گوینده: سارا عشقی نیا
نویسنده: تونی گراس
مترجم: میترا لبافی


منبع: ایران صدا

سبد خرید